سلام لطفا راهنماییم کنید که با این مشکل چطور برخورد و کنار بیام زمانی که حالم خوبه همسرم با کنایه میگه باز خانوادت دیدی باهاشون حرف زدی حالت خوبه وقتی حالم بد باشه حوصله نداشته باشم میگه چیه با اونا بحث کردی دعوات کردن رو اعصابت رفتن یعنی هرمشکلی که من داشته باشم یا هرجوری که باشم برمیگردونه به خانوادم یا خصلت های بد افرادی رو میبینه میگه مثل باباته مثل مامانته مثل داداشته کلا به هرنحوی این خصلت هارو میچسبونه به خانواده من و من نمیدونم دیگه چطور رفتار کنم که اینارو نشنوم و علنا میگه اونا دشمن های منن بخاطر این ک اخلاقا شون قبول نداره و مثل خودش نیستن.با این که واقعا مشکل بزرگ یا بحثی بینشون نیست که بگم بخاطر اونه ولی کلا نفرت داره ازشون نمیدونم میتونم با این نفرتش کنار بیام یانه. وقتی هم میرن مسافرت آرزوی مرگشون میکنه و این از همه بیشتر برای من ناراحت کننده است هرچقد هم مشکلش بزرگ باشه نباید آرزوی مرگ کنه حتی تو عصبانیت بهم بگین چطور رفتار کنم؟!